داستانی هست درباره پلیکانی که در زمستانی سخت خود را برای تغذیه ی فرزندانش با گوشتش ، فداکرد .
وقتی سرانجام از ضعف جان سپرد .
یکی از جوجه ها به دیگری گفت :” بالاخره راحت شدیم ! از بس که هر روز آن چیز گندیده را خوردیم داشتم خسته میشدم “.
( کوییلو )

نویسنده : S.H.Mousavi
لینک کوتاه این مطلب : http://polop.ir/?p=1605