میگه دعوا حلال مشکلاته .
دائما منو نصیحت میکنه که دعوا نکن اما خودش مدام دنبال شاخ این و اون می گرده تا شاخشون رو بشکنه .
بهش میگم کله ات باد داره ، آدما که دعوا نمی گیرن .
میگه : کله ای که باد نداشته باشه کله نیست ، کله پاچه است .
اونقدر رفته بازداشتگاه که مجبورشدن از رو کلید اونجا یکی براش بسازن .
میگه : اولین بار ترس داره ، وقتی که یه بار بری بازداشتگاه دیگه ترست می ریزه و یه جورایی دلبسته اش می شی .
همیشه در حال سیگار کشیدنه و تا حالا چند صد بار هم ترک کرده .
میگه : بهترین راه برای معروف شدن همین دعواست ، همه بهت احترام می ذارن .
بهش میگم : بهتره دنبال عزت و احترامی باشی که ماندگار باشه مثل پهلوان تختی ، پوریای ولی ، من و . . . اما گوشش به این حرفها نه بدهکاره و نه طلبکار .
بهش میگم : حالا مطمئنی این راهی که داری میری درسته ؟ .
میگه : دنیا سه روزه ، امروز و فردا و پس فردا ، اگه نزنی میزنن و . . .
همینطور که داشت صحبت می کرد ، پاش رفت توی چاله و با کله خورد به سنگ کف پیاده رو .
هیچی دیگه ، الان مدتیه آدم سر به زیری شده و من بجاش می رم دعوا میگیرم !
( سحم )
