آفتاب تیغ بر صحرا کشیده بود … مرد تشنه ، تلو تلو خوران به واحه ای میان شنها رسید .
فریاد زد :” آیا کسی اینجا هست ؟”.
دستی ، گوشه خیمه را کنار زد و گفت :”من اینجا هستم “.
مرد گفت :” از کاروانم جا مانده ام آیا کاروانی به تازگی از اینجا گذشته است ; نام این منزلگاه چیست ؟”. مرد بیابانی پاسخ داد :” ایمان واحه ای است در قلب صحرا که هیچ کاروان اندیشه ای را بدان راه نیست “.
( مجتبی گیوه چی )

نویسنده : S.H.Mousavi
لینک کوتاه این مطلب : http://polop.ir/?p=1437