سرنشینی که در صندلی جلوی اتومبیل نشسته بود ، گفت :” آقا ، لطفا همین کنار بیمارستان نگه دار “.
بعد پیاده شد و دست مادر پیرش را گرفت و او را هم از در جلوی اتومبیل پیاده کرد .
سپس چند لحظه ای این جیب و آن جیبش را گشت و با نگاهی به راننده با لحنی آرام گفت :” آقا ، شرمنده ،کیف پولم همراهم نیست “.
راننده متحیر ماند و چیزی نگفت .
پیرزن گفت :” پسرم ، حلال کن … “.
هنوز حرف پیرزن تمام نشده بود که افسر پلیس سر رسید و برگه جریمه را به دست راننده داد . و گفت :” طرح جدید را فراموش کرده ای ؟ دو نفر سرنشین درصندلی جلو و … “.
راننده برگه را در دست گرفت و با چشمانی نگران به آینده ، از کنار بیمارستان گذشت .
( طاهره خودور )
