نگاهم به اطراف دشت پاشید …
خونی دیدم که به آسمان میرفت و وفا ، که بی یار و شکسته کنار رود ، جان میداد .
مرگ پرسید :” ارزشش را داشت ؟”.
زندگی نجوا کرد :” درجهان رازهایی است که جز به بهای خون ، فاش نخواهد شد “.
( مجتبی گیوه چی )

نویسنده : S.H.Mousavi
لینک کوتاه این مطلب : http://polop.ir/?p=1549