در روستایی پدر و پسری سخت دعوا کرده بودند ، پسر زده بود سر پدر را شکافته بود .
چند روز بعد از این ماجرا ، ریش سفیدان ده جمع شدند تا این پدر و پسر را آشتی دهند .
پدر و پسر هر یک دیگری را مقصر حادثه معرفی می کرد .
کار داشت بیخ پیدا می کرد که یکی از همسایه ها سیگاری روشن کرد و می خواست آن را به پسر بدهد تا عصبانیت او رفع شود ، پسر سرش را پایین انداخت و با اشاره به پدرش گفت : من پیش پدرم سیگار نمی کشم !

نویسنده : S.H.Mousavi
لینک کوتاه این مطلب : http://polop.ir/?p=1743