من مسافرت را دوست دارم زیرا به ما یاد می دهد که پول چقدر اهمیت دارد .
ما به مسافرت رفتیم و برای اینکه سفر ما دورتر شود با پای پیاده رفتیم .
ما به جنگل رسیدیم . من خواستم بروم پشت یکی از درختها اما پدرم گفت که خودت را نگه دار زیرا آن درخت بعدا خشک می شود و از بین می رود .
من مجبور شدم که به کنار رودخانه بروم زیرا می دانستم که بعدا آب رودخانه را تصفیه می کنند و دوباره به ما می دهند .
هنوز موقع ناهار نشده بود و من گرسنه بودم . پدرم به من نوشابه داد اما من می دانستم که نوشابه برای بدن ضرر دارد به همین دلیل نوشابه را با کلوچه خوردم .
ما دیگر نگران رفت و آمد های برق نبودیم و از طبیعت لذت می بردیم .
من از شاخ و برگ درخت ها بالا می رفتم و ادای میمون را در می آوردم .
هوا ناگهان ابری شد و ما به دنبال سرپناه می گشتیم اما باران بارید و ما خیس شدیم .
پدرم سعی می کرد که ما را بخنداند اما فایده ای نداشت و ما مانند برج زهر مار بودیم .
داخل کفش های من خیس شده بود و من خیلی ناراحت بودم .
بعد از چند ساعت باران قطع شد و ما خیلی سریع ناهار خوردیم .
ما هر سال مسافرت به همینجا می آییم اما پدرم هر دفعه ما را از راههای مختلف می آورد که ما نفهمیم .
قبل از برگشت به خانه چند تا سنگ را به عنوان یادگاری برداشتم و در راه برگشت ،صدای شیر را در می آوردم تا خرس و خوک به سمت ما حمله نکنند .
ما به خانه برگشتیم و پدرم آهی کشید و گفت که روز از نو و روزی از نو .
من خوشحال بودم زیرا کفشهای خیسم را می توانستم خشک کنم .
این بود انشای من در مورد تعطیلات تابستان !
( سحم )
