من در این دنیای بی سامان ، در پی لقمه هوایی ، بسوی سوی نوری می روم .
بر سر راهم نشسته شغالی خسته و مظلوم و از سیاهی راه با چراغ قوه ای در دست ، می نالد .
امان از اسب اهریمن که جفتک را نشان دست دوستی می دهد در دست .
شکایت می کنم از سختی راهم که آسفالتش هزاران چاله را در خود نمایان است .
من آرامم ، شتابان سرعتم را ایست می گوید ولی آواز طوطی وارم از شوق رهایی ، چشم کر را هم بینا می کند …
عاقبت بر سر این تردمیل ، تا ابد تشنه راهم و درجا می روم !
( سحم )

نویسنده : S.H.Mousavi
لینک کوتاه این مطلب : http://polop.ir/?p=1928