هوای دودی اطراف را با عینک دودی ، بی خیال می شوم .
دیگر شب ها به درخت گردو احتیاجی نیست چون گل ها شب بو شده اند .
اینجا سیاهپوستها خودشان را ضد عفونی میکنند .
کبوترها پنیر به دهان می پرند .
دیگر نمی توان دویدن را صرف کرد .
شیشه ماشین هم تیره و تار است .
برف پاک کن ناتوان است و شیشه شوی متعجب و آلوده .
فریادم را بلند می کشم تا دندان گچ گرفته ام را همه ببینند اما ماشین روشن نمیشود .
ناگزیر به تعمیرگاه می روم …
موتور ماشین خفه شده بود از این همه آلودگی هوا !
( سحم )
