رئیس جمهور با شتاب به صحرای آریزونا رفت تا از سفینه ی فضایی عظیم موجودات بیگانه استقبال کند . رئیس جمهور گفت :” صلح “. بیگانه ای که شبیه انسان بود گفت :” خیلی ممنون . ما به سفری یک میلیون ساله رفته بودیم . خیلی خوشحال هستیم که به …
ادامه مطلب »»خواب گرگ
بچه که بود ، خواب گرگ ها را می دید . یک سال بود که هر شب او را دنبال میکردند . می دوید و آن ها نمی توانستند او را بگیرند . بعد با مردی آشنا شد . سرحال و حامی او . با دندانهای تیز و پشم و …
ادامه مطلب »»راهب صومعه
یکی از راهبان صومعه ی ستا مرتکب خطای بزرگی شد و برادران ، خردمندترین راهب را برای قضاوت خواستند . راهب خردمند به این کار راضی نبود ، اما وقتی اصرار جمع را دید ، بالاخره تسلیم شد . راهب خردمند قبل از اینکه راه بیفتد ، دلویی برداشت و …
ادامه مطلب »»گروه حمایت
سه روز است که چیزی ننوشیده ام ، به تازگی خبری درباره ی گروهی که حمایت میکنند ، شنیده ام . این روزها برای هر چیزی یک گروه حمایت وجود دارد . گشتم و یکی از جلسات شان را پیدا کردم . دیشب دفعه ی اول بود که جرئت کردم …
ادامه مطلب »»عیسای ناصری
من هراسان و آهسته پرسیدم :” توکیستی ؟”. او با صدایی که طنین خروش دریا را داشت ، مثل رعد غرید که :” من آن انقلابم که از نو میسازم آنچه را که مردم ویران کرده اند … من آن طوفانم که از ریشه بیرون می کشم گیاهانی را که …
ادامه مطلب »»درسی در جنگل !
ساحری آفریقایی، شاگرد تازه کارش را در جنگل هدایت میکرد. ساحر با وجود سن زیادش ، با چابکی در راه قدم برمی داشت ، در حالی که جوان مرتبا می لغزید و زمین میخورد . جوان بر میخواست ، ناسزا یی میگفت ، تفی بر زمین می انداخت و به …
ادامه مطلب »»قبری در قبرستان
قبرستان پر بود از آدم و صدای گریه و شیون … دو سر جنازه را گرفتند و توی قبر گذاشتند . گورکن لحد را گذاشت ، سر و صدای خانواده میت به هوا بلند شد و گریه شدیدتر شد . بالاتر ، کنار یک ابر سفید دو فرشته حلقه های …
ادامه مطلب »»خانه شیروانی
من آن خانه را بالاخره ساختم ، همان خانه شیروانی دار را ، همان جا که دوست داشتیم . وسط آن جنگل سرسبز ، لای آن همه بوته های تمشک ، نرسیده به آن رودخانه پیچ در پیچ که یک پل سفید فلزی روی موجهای ریزش تاب میخورد ، همان …
ادامه مطلب »»سالن فرودگاه
مرد جوانی در سالن انتظار فرودگاه نشسته بود . او قصد داشت شهر و دیارش را ترک کند . مقصدش نامعلوم بود . پسر بچه ای گریه کنان از آنجا میگذشت ، مرد جوان بچه را در آغوش گرفت و نوازش کرد . بچه در آغوش او آرام گرفت و …
ادامه مطلب »»کارآموز تئاتر
وقتی ستاره پیش از پرده ی اول افتاد و مرد . کارگردان گفت : ” نمایش را ادامه بدهید “. به جای کارآموز به سرعت لباس عوض کرد . اجرای او عالی بود . ستاره ، نقش آخر خودش را خیلی بی نقص بازی کرد . کارآموز آهسته سرنگ را …
ادامه مطلب »»