یكی از مستخدمین خلیفه هارون الرشید ماست خورده و قدری ماست در ریشش ریخته بود. بهلول از او سوال نمود چه خورده ، مستخدم برای تمسخر گفت : كبوتر خورده ام . بهلول جواب داد : قبل از آن كه بگویی من دانسته بودم . مستخدم پرسید : از كجا …
ادامه مطلب »»بهلول و عطیه خلیفه
روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد كه آن را در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید . بهلول وجه را گرفت و بعد از لحظه ای به خود خلیفه پس داد . هارون از علت آن سوال نمود. بهلول جواب داد كه من هر چه فكر كردم ، از …
ادامه مطلب »»بهلول و طبیب دربار هارون
هارون الرشید طبیب مخصوصی از یونان درخواست نمود . چون آن طبیب وارد بغداد شد ، هارون با جلال مخصوصی آن طبیب را وارد دربار نمود و بسیار به او احترام نمود . تا چند روز اركان دولت و اكابر شهر بغداد به دیدن آن طبیب می رفتند تا این …
ادامه مطلب »»بهلول و طعام خلیفه
هارون الرشید ظرف طعامی برای بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد و پیش او گذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه است و برای تو فرستاده است تا بخوری . بهلول آن طعام را پیش سگی كه در آن خرابه بود گذاشت . خادم بر سرش …
ادامه مطلب »»مباحثه بهلول با مرد فقیه
آورده اند كه فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید كه آن مرد فقیه به بغداد آمد او را به دارالخلافه طلبید. آن مرد نزد هارون الرشید رفت . خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزت او را نزدیك خود نشاند و …
ادامه مطلب »»بهلول و هارون
روزی هارون الرشید به بهلول گفت : بزرگترین نعمت الهی چیست؟ بهلول جواب داد بزرگترین نعمت الهی عقل است و خواجه عبداله انصاری هم در مناجات خود گوید : ( خداوندا آن كه را عقل دادی چه ندادی و آن كه را عقل ندادی چه دادی ) ، در خبر …
ادامه مطلب »»حمام رفتن بهلول و هارون
روزی خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روی شوخی از بهلول سوال نمود اگرمن غلام بودم چند ارزش داشتم ؟ بهلول جواب داد : پنجاه دینار ! خلیفه غضبناك شده گفت : دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد …
ادامه مطلب »»سوال هارون از بهلول
روزی هارون الرشید که مست باده ناب بود در قصری مشرف به دجله بود و به تماشای آبهای خروشان دجله مشغول . در این حال بهلول به نزد هارون آمد . هارون الرشید خنده مستانه نمود و بعد از خوش آمد به بهلول امر نشستن داد و به او گفت: …
ادامه مطلب »»