روزی بهلول به نزد هارون رفت . هارون گفت : ای بهلول مرا پندی ده . بهلول گفت اگر در بیابان ، تشنگی بر تو غلبه نماید و غریب به موت شوی ، چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند ، كه عطش خود را فرو نشانی …
ادامه مطلب »»سوال هارون از بهلول
روزی بهلول نزد هارون رفت و ابتدای مجلس ودر كنار هارون نشست . هارون از رفتار بهلول رنجیده خاطر شد و خواست بهلول را در بین انظار حاضرین خفیف ( سرزنش) نماید ، سوال نمود : آیا بهلول حاضر است جواب معمای مرا بدهد؟ . بهلول گفت : اگر شرط …
ادامه مطلب »»بهشت فروختن بهلول
روزی بهلول نزدیك رودخانه بر لب جویی نشسته بود و چون بی كار بود مانند بچه ها با گل ها چند باغچه كوچك ساخته بود . در این هنگام زبیده زن هارون الرشید از آن محل عبور می نمود ، چون به نزدیك بهلول رسید سوال نمود : بهلول چه …
ادامه مطلب »»بهلول و خرقه و نان و جو و سرکه
آورده اند که بهلول بیشتر وقتها در قبرستان می نشست و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود وهارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود ، چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می کنی ؟ بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام …
ادامه مطلب »»سوال هارون از بهلول درباره شراب
روزی بهلول به نزد هارون رفت . خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواست خود را از خوردن حرام تبرئه نماید . بدین لحاظ از بهلول سوال نمود : اگر کسی انگور خورد حرام است؟ . بهلول جواب داد : نه . خلیفه گفت : بعد از خوردن انگور آب …
ادامه مطلب »»سوال هارون از بهلول
روزی هارون الرشید که مست باده ناب بود در قصری مشرف به دجله بود و به تماشای آبهای خروشان دجله مشغول . در این حال بهلول به نزد هارون آمد . هارون الرشید خنده مستانه نمود و بعد از خوش آمد به بهلول امر نشستن داد و به او گفت: …
ادامه مطلب »»