بهلول

بهلول و دوست خود

بهلول و دوست خود

شخصی كه سابقه دوستی با بهلول را داشت ، روزی مقداری گندم به آسیاب برد ، پس از آرد کردن ، بر الاغ خود سوارنمود و چون نزدیك منزل بهلول رسید اتفاقا خرش لنگ شد و به زمین افتاد . آن شخص با سابقه دوستی كه با بهلول داشت بهلول …

ادامه مطلب »»

بهلول و مستخدم

بهلول و مستخدم

یكی از مستخدمین خلیفه هارون الرشید ماست خورده و قدری ماست در ریشش ریخته بود. بهلول از او سوال نمود چه خورده ، مستخدم برای تمسخر گفت : كبوتر خورده ام . بهلول جواب داد : قبل از آن كه بگویی من دانسته بودم . مستخدم پرسید : از كجا …

ادامه مطلب »»

بهلول و سوداگر

بهلول و سوداگر

روزی سوداگری بغدادی ، از بهلول سوال نمود : آقای شیخ بهلول ، من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ . بهلول جواب داد : آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود . اتفاقا پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان …

ادامه مطلب »»

بهلول و وزیر

بهلول و وزیر

روزی وزیر خلیفه به تمسخر بهلول را گفت : خلیفه تو را حاكم به سگ و خروس و خوك نموده است . بهلول جواب داد : پس از این ساعت به بعد ، قدم از فرمان من بیرون منه ، كه رعیت منی . همراهان وزیر همه به خنده افتادند …

ادامه مطلب »»

بهلول و طبیب دربار هارون

بهلول و طبیب دربار هارون

هارون الرشید طبیب مخصوصی از یونان درخواست نمود . چون آن طبیب وارد بغداد شد ، هارون با جلال مخصوصی آن طبیب را وارد دربار نمود و بسیار به او احترام نمود . تا چند روز اركان دولت و اكابر شهر بغداد به دیدن آن طبیب می رفتند تا این …

ادامه مطلب »»