رفتم فنلاند و گوشی چینی بهم انداختند . اومدم کلیه هامو اهدا کنم اما گفتند کلیه هات آغشته به آب معدنی کوههای چین است و باید هزینه های شستشویش را هم بدهی . آمدند نامم را از روی چین بردارند و به جایش درخت بکارند اما آنچه که نصیبشان شد …
ادامه مطلب »»آزمایش و تحقیق
معما نیز میتواند محلول خوبی باشد و لازمه آن این است که جزئیات به ظاهر بی معنی را معنا کرد . حال سوال را تا کی میتوان با نتایج دیگران جواب داد ؟ پاسخ به آن صرف هزینه های گزاف را محتاج به زمان میکند اما در انتظار نتیجه دیگران …
ادامه مطلب »»گواهینامه پیاده روی
از وقتی که گواهینامه پیاده روی را گرفتم ، آن ور خیابان و در پیاده رو راه پیمایی میکردم و مانند آب دریا مدام به ساحل آمده و در تلاطم کف آن ناپدید می شدم . انواع کفش و لباس را میتوان دید که در حال رفت و آمدند و …
ادامه مطلب »»قطره ای آب از درون چشم
قطره ای آب از درون چشم آرام آرام به روی دانه های شن برخورد میکند و بخار میشود ، آنچه باقی می ماند اندوه از دست رفتن آن قطره است که با قطره ای دیگر جبران میشود . گاهی از شدت خنده و گاهی از شدت گریه . افسوس احساس …
ادامه مطلب »»روزنامه خشک
روزنامه ام را با آب لیمو شسته و آن را با سشوار خشک میکنم تا مطالب پنهان آن ارزشش را نمایان سازد . اگرچه هسته گیلاسی را دکمه پیراهنم است ولی میتوانم جنس کاغذ را از روی تنه درخت شناسایی کنم . دست به قلم تایپ میکنم و دست نوشته …
ادامه مطلب »»تختخوابی از زمین
قبل از اینکه روی تختخوابی از زمین دراز بکشم ، روزنامه خشک شده را از روی رخت بر میدارم ، کمی میخوانم و زیر خود پهن میکنم . هنگام خواب با زمین قهرم و نگاهم پشت به آن است ، این عادت را من همیشه سر در گریبانم . دست …
ادامه مطلب »»دست دوستی
پوست دستم نازک است مانند تار عنکبوت و فروزان است گرمای تنم با شدت سانتیگراد ، پس دست در دستم نگذارید که با راز دلم ، تک درخت جنگل سودا فراری می شود . بی شک کمک را من صدا کردم . انگار که پوشاکم قصد تعویض دارد و نگاه …
ادامه مطلب »»نداری عنان سخن حرف مزن
قدم هایم را مو به مو و یکی پس از دیگری علامت گذاری میکنم تا مبادا رد پایم را گم کرده و سرگردان و آواره در بیابانهای نیاز ، دست تمنای خود را سوی انسان های آدم نما دراز کنم … لحظاتی بعد لباس گورخر بر تنم نمایان میشود و …
ادامه مطلب »»انفاس خوش بلبل
بلبلی داشتم که از انفاس خوشش ، گوش فلک کر می شد . قفسش از فولاد و نفسش ، پنکه ایوانم بود . اما به ناچار ، صدایش را ضبط کردم ، سرش را قطع کردم و آبگوشتش را با دست گرسنه ، همنوای ساز معده ، پخش زنده اش …
ادامه مطلب »»جوهر خودکار بی رنگ می شود
افکارم را به روی آشنایان با احساس می پاشم و با تعجب تکه ای از ذهنم را از داخل آکواریوم و به زور از دهان شاخ ماهی بیرون می کشم . دست در دست حقیقت و با پای برهنه ، نرم و آهسته ، سراغ بازی مار و پله می …
ادامه مطلب »»